۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

*شهیدحمید حاج نقی

شهید


پدر شهید خدا رحمتش کند

*شهید
حمید حاج نقی


شهید حمید حاج نقی فرزند غلامعلی، در سال1345 در شهرستان تفرش، محله ی میانده در خانواده ی مذهبی چشم به جهان گشود و در سایه ی مهر مادر و لطف پدر تربیت شد و پرورش یافت .
دوران کودکی را پشت سر گذاشت و وارد دبستان مصطفی مشیری شد و مقطع ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و وارد مدرسه ی راهنمایی شهید چمران گردید .
از همان بدو تاسیس ستادهای مقاومت در مساجد، ثبت نام و مشغول فعالیت شد و شبها به همراه دیگر بسیجیان به گشت و پاسداری می پرداخت .
این عزیز شهید، علاقه ی زیادی به مراسم عزاداری و شبیه خوانی اهل بیت رسول الله(ص) داشت و به نقل از دوستان نزدیک، برای رسیدن به مراسم تعزیه، در کلاس درس لحظه شماری می کرد و با تعطیل شدن کلاس، مسافت مدرسه ی راهنمایی شهید چمران تا حسینیه ی میانده را می دوید و هر سال مراسم شام غریبان بچه های فاطمه(س) را برگزار می نمود و لباس عزا به تن و شمع سوزان به دست، حسینیه به حسینیه می گشت و نغمه ی" گلی گم کرده ام، می جویم او را " سر می داد.
سر انجام بعد از سه نوبت حضور در جبهه های حق علیه باطل، در عملیات محرم و در منطقه ی عین خوش، به فیض عظیم شهادت نایل آمد و روح بلند و قدسی این عزیز با روح شهدای کربلا هم نشین شد و به آقا و سید و سالار شهیدان پیوست.
پیکر شهید حمید حاج نقی توسط همرزم و همشهری شهید، تیر بارچی گروهان، شهید مهدی نوروزی از کمین به محور منتقل و پس از انتقال به تفرش، در گلزار شهدای بهشت معصومه(س)، در آغوش خاک به ودیعت نهاده شد .
حضورش در بزم شهیدان گرامی باد

روییده گل شقایق از خاک شهید
باریده پیام از لب پاک شهید
با عطر صنوبران خونین شویید
با دست خدا ،پیکر صد چاک شهید

فرازهایی از وصیت نامه ی شهید:
کم کم احساس می کنم که می توانم شاهد زیبای شهادت را در آغوش بگیرم و می دانم که به زودی به شهادت خواهم رسید .
برادران و خواهران! موقعیت کشور حساس است؛ پس باید تلاش و کوشش خود را در راه اسلام عزیز به کار برید .
مردم عزیز و حزب الله! این نعمت خدا را و این محبت خدا وند را، امام خمینی را قدردانی کنید؛ اگر این طور نکنید، کفران نعمت کرده اید .
پدر و مادرم! خوشحال باشید که امانتی را که خدا به شما سپرده بود، به بهترین وجه تحویل دادید و خدا اجر شما را خواهد داد .

والسلام.اللهم لک الحمد حمد الشاکرین

۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

شهید عبدالله مشهدی تفرشی

شهید عبدالله مشهدی تفرشی

بربلندای شیاکوه
شهید عبدالله مشهدی
آن شب که به بزم کهکشان میرفتند
تـــابنـدهتر از ستــــارگان میرفتنـد
تــا اوج عقیــده، بــال و پربگشودند
مســـرور به بــاغ آسمـــان میرفتند
قسمت وسیعی از منطقهی گیلانغرب با عملیات گستردهی رزمندگان اسلام آزاد شده بود. دلاورمردان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش در ارتفاعات شیاکوه، خیلی خوب استقامت کرده بودند. گویندهی رادیو دم به دم از کشته شدن تعداد بسیاری از نظامیان دشمن خبر میداد. رزمندگان بعد از یک نبرد سنگین در سنگرها نفسی تازه میکردند که سیدمحمد از گرد راه رسید و گفت: «چه نشستهاید که بچهها توی دشت، زیرآتش دشمن محاصره شدهاند.» حاج حسین باعجله، بیسیم را برداشت و بعد از برقراری ارتباط و صحبت به طرف بچهها برگشت.
- «چه خبر حاجی»؟
- «از فرماندهی میگن، مهندسی دشمن، تونسته صخره را بشکنه و بیاد توی دشت. تانکها از ضلع جنوبی تپه حمله کردند. هر طور شده باید ارتفاعات را حفظ کنیم.
عبدالله در آن روزها فرماندهی تفنگ 106میلیمتری را برعهده داشت، شیرمردی ازتبار فرهیختگان و نامداران، با نگاهی مهربان و قلبی سرشار از عشق به آرمانهای مقدس انقلاب اسلامی و میهن. او در بیست و ششم شهریورماه 1337 در منطقهی فم تفرش به دنیا آمد؛ پدرش آقااسماعیل، کشاورزی زحمتکش بود و مادرش زهراخانم، تفسیر ناب محبت و مهر. این شیرمرد عرصه نبرد، هشتمین فرزند خانواده بود و در کلبهای محقر اما سرشار ازفروغ عشق و عطوفت رشد کرد؛ کلبهای که پنجرههایش رهگذر نسیم رحمان بود واتاقهایش معطر از عطر زمزمه و دعا. تحصیلات دورهی ابتدایی را در دبستان رازی و دورهی متوسطه را در دبیرستانهای حکیم نظامی و مطهری تفرش با موفقیت به پایان رساند و در سال1356، به شوق بیشتر آموختن، راهی دانشسرای رهنمایی تهران شد و در سال1358 با مدرک فوقدیپلم و در رشتهی علومتجربی به زادگاه خویش بازگشت.
عبدالله از همان روزگار دانشآموزی، معلمی را دوست داشت و میگفت:
«میتوان با شمع علم افروختن
گنج عشق جاودان اندوختن»
او اعتقاد داشت مدرسه، سکوی پرواز است و معلم اگر عاشق کارش باشد، میتواند بچهها را به پرگشایی تا اوج کمال و دانایی رهنمون شود، مهرماه سال1358 آغاز فصل نوینی در زندگی او بود؛ ماهی که او به آرزویش رسید و معلم مدرسههای خلجستان شد؛ نخستین سال تدریس را در مدرسهی راهنمایی«دهخدا»ی نابه گذراند و سپس در مدرسهی«نواب صفوی» روستای گیو به تدریس پرداخت و از آنجا که عاشق کارش بود، بچهها خیلی دوستش داشتند. هنگام فراغت از کلاس و درس، در مزرعه به کمک پدر میشتافت و در رویش جوانهها و شکفتن سبزینهها با اشتیاق او سهیم میشد و مادر را در کارهای خانه تنها نمیگذاشت. مرتضی، یکی از شاگردان او که حالا دبیر دبیرستان است، میگوید: «آقای مشهدی، بندهی مخلص خداوند بود؛ هیچگاه از کنار غم محرومان، بیتفاوت نمیگذشت و هرکجا گرهی میدید، همچو نسیم بهار، گرهگشا میشد و هرگاه دانشآموزی را با کفش و لباس کهنه مییافت، مسابقهای را بهانه میکرد و از حقوق معلمیاش، کفش و لباس به او جایزه میداد و مدیر مدرسهی نواب صفوی میگوید: «در مردادماه 1360 عبدالله پیش من آمد و گفت: «اگه میشه برای کلاسهای تقویتی در فکر دبیر دیگهای باشید.» گفتم: «مگه چی شده؟» به نوشتهی تابلوی نصب شده روی دیوار اشاره کرد و گفت: «چون عشق اشارت فرماید، قدم در راه نهید و چون بال بر شما بگشاید، سر فرود آورید» وقتی فهمیدم که راهی رفتن به جبهه است گفتم: «عشق چگونه اشارت میفرماید کلاسهای تقویتی بچهها نیمه تموم بمونه.»گفت: «در اقتدا به امام حسین(ع) که حج را نیمهتمام گذاشت.» اشک در چشمهایم جمع شد اورا بوسیدم و گفتم: «التماس دعا، به شکوفهها به باران برسان سلام مارا.»
عشق راهی شدن و به جبهه رفتن، شوری در نهاد عبدالله افکنده بود، برای کسب اجازه از پدر و مادر، نزد آنان رفت، با احترام در مقابلشان زانو زد. مادر را مخاطب قرار داد و گفت: «یادت میاد یک روز داستان بیماری سختی را که در کودکی سراغم اومده بود برام گفتی؟»
- «آره پسرم، دوسه سالت بود که دیفتری سختی گرفتی؛ دکتر جوابت کرد؛ متوسل شدم به امام حسین(ع) آقا عنایت فرمود و خوب شدی.»
- «وحالا نوبت منه که محبت آقا را در تداوم بخشی به فرهنگ عاشورا و رفتن به کربلای جبههها جبران کنم.»
- «اما من برات یه دختر خوب زیر سرگذاشتم.»
- «اگه شربت شهادت نصیبم نشد برمیگردم و بساط شربت ازدواجم را راه میاندازم.» وپدر با اشاره دست از کار افتادهاش گفت: «پسرم تو باید دست راست من باشی. میبینی که من از یک دست محرومم. مزرعه را چه کار کنم.»
- پدر. من برای دفاع از کشور دارم میرم جبهه تا ملخهای هستیسوز دشمن، نتونن به گندمزارهای شما حمله کنن.»
عبدالله وقتی سکوت پدر و مادر را نشانهی رضایت دید با لبیک به ندای رهبر خویش در مردادماه 1360 راهی پادگان آموزشی «عجب شیر» شد و سپس برای گذراندن دورهی تعلیماتی، به پادگان«21حمزه»ی تهران اعزام گردید وپس ازدریافت درجهی گروهبان سومی، به پادگان رزمی شیراز رفت؛ مدتی بعد با گردان 191،گروهان 3، به گیلانغرب، منطقهی عملیاتی شیاکوه، منتقل شد و به خاطر رشادت و مهارتی که داشت به فرماندهی تفنگ 106میلی متری منصوب گردید.
جبهه برای عبدالله کلاسی به وسعت تمام خوبیها بود. در دشتهای گیلانغرب تا چشم کار میکرد، سبزینههای عشق و ایمان بود که سبز سبز میشکفت و با خون شهیدان آبیاری میشد و او هر روز، بیشتر به این مطلب پی میبرد که اگر شهادت نبود، معبری برای رسیدن به معرفت و آگاهی، هموار نمیشد و پرتگاههای مخوف غفلت، در مسیر راه آدمی، سقوط اورا انتظار میکشیدند؛ اگر شهادت نبود، سلام، وا ژهی غریبی میشد و تشهد به جایی نمیرسید.
عبدالله هرچند که مقیم جبهه بودن را اقامت در آستان حضرت دوست میدانست اما از آنجا که از اهالی احسان به والدین و صلهرحم بود، هروقت که موقعیت جبهه را آرام میدید، مرخصی میگرفت و به شهر و دیار خویش میرفت تا دل به دیدار عزیزان بسپارد. دوست و آشنا گروه گروه به دیدار او میآمدند تا صحبتهایش را از جبهه و نبرد بیامان رزمندگان بشنوند او در آخرین سفر و آخرین شب مرخصی، عکسی را که در ارتفاعات شیاکوه گرفته بود روی طاقچهی اتاق گذاشت و به پدر گفت: «اگر شهید شدم این عکس را در قسمت بالای اعلامیهام چاپ کنید.» وقتی با طلوع سپیدهدم، راهی رفتن شد، مادر کیسهای پر از تنقلات در ساک او گذاشت، خواهر، وان یکاد میخواند و برجان او فوت میکرد، برادر، قرآن در دست در حالیکه نرم نرم اشک میریخت به بدرقه ایستاده بود. عبدالله به بندهای فرسودهی پوتینش اشاره میکرد، گفت: «یادم رفت یک جفت بند برای پوتینم بخرم » و پدر به اتاق رفت و چند لحظه بعد با کش حلقه شدهای بازگشت و گفت: «خیلی محکمه. از اون گذشته، پوشیدن و بیرون آوردن پوتین با این بندهای کشی راحتتره.» عبدالله در بدرقهی گرم دوستداران، باز راهی جبهه شد تا عهدی را که با خدای خویش و خون شهیدان بسته بود به انجام رساند.
منطقهی عملیاتی شیاکوه برای دشمن بسیار اهمیت داشت؛ زیرا اگر رزمندگان موفق به آزادسازی ارتفاعات میشدند، میتوانستند به سمت نوار مرزی «نفتشهر» حرکت کنند و سرنوشت جنگ را به کلی تغییر دهند و دشمن به همین علت، با تمام قوا مقاومت میکرد. او با کماندوهای لشکرهفت، سه بار پاتک زده بود، واز آنجا که با استقامت رزمندگان روبرو گردید، دست به کار شد و یک معبر از میان صخرهها برای عبور تانکهایش گشود اما دردفاع غیور مردان اسلام، تلفات سختی را متحمل شد. بهطوریکه بعدها یکی از فرماندههان سپاه پاسداران با بررسی منطقهی عملیاتی شیاکوه گفته بود: «قطعاً این عملیات و پیروزی به دست آمده، نیاز به ده لشکر داشته است.»
عبدالله در چهاردهم دیماه 1361، در عملیات مطلعالفجر و در نبرد تن به تن با دشمن به خیل شهدا پیوست؛ پیکر پاک او به مدت هفت ماه در ارتفاعات باقی ماند و زمانی که رزمندگان، موفق به آزادسازی کامل ارتفاعات شدند، گروه تفحص توانستند پیکر پاک شهدا را با چرخ بال به باختران و از آنجا به تهران انتقال دهند اما به علت گذشت زمان شناسایی چهرهی شهدا امکانپذیر نبود و پدر عبدالله توانست از کشهای پوتین فرزند، اورا بشناسد.
در مرداد ماه1362وقتی پیکر پاک عبدالله را به تفرش آوردند، تمامی مردم شهر به پیشواز آن معلم عشق و ایثار آمده بودند تا از شهادت او درس ایثار و فداکاری بیاموزند و مشعل روشنگرش را همچنان فروزنده نگاه دارند. یاد او هماره در ذهن بیدار مردم، زنده و بهشت معصومهی تفرش از عطر این لالهی خفته در خون معطراست.
آن شهید والامقام در وصیتنامهی خویش مینویسد: «ای پدر و ای مادر عزیز، برادران و خواهران خوبم. من این راه مقدس را آگاهانه انتخاب کردم و حالا که در جبهه حضور دارم، خوشحالم که بعد از بیست و سه سال، خودم را یافتهام. و راه امام حسین(ع) را پیش گرفتهام. اگر شهید شوم غمگین نباشید؛ زیرا شهادت سرآغاز زندگی دوباره است.»

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

معرفی شهرستان تفرش

شهرستان تفرششهرستان مصفاي تفرش ( Tafresh) واقع در استان مر کزي در 222 کيلومتري جنوب غربي تهران در مختصات جغرافيايي 34 درجه و 41 دقيقه عرض شمالي و 50 درجه طول شرقي از گرينويچ و در ارتفاع 1878 متر از سطح درياهاي آزاد در دامنه كوه هاي تفرش به صورت ته يك كاسه واقع و به وسيله ارتفاعات كاملاً احاطه شده است. شهرستان تفرش از ديدگاه تقسيمات کشوري داراي دو بخش است به نام بخش مرکزي به مرکزيت شهر تفرش ( Tafresh) و بخش فراهان ( Farahan) به مرکزيت شهر فرمهين.
وجه تسميه تفرش:در خصوص علت نام گذاري تفرش به اين نام در منابع مختلف تعاريف مختلفي درج شده است که صحت و سقم آنها مشخص نيست. در اينجا تمامي آنها درج شده است:1- نام تفرش (Tafresh) در اصل به معني جايگاه فرشتگان و امشاسپندان و از واژه طبرس، تپرش و طفرش گرفته شده است که سابقه تاريخي آن به قرن سوم هجري مي رسد.2- در مورد وجه تسميه تفرش (Tafresh) به اين اسم، مولانا مير محمد صادق تفرشي (در ديوان سرخوش بر اساس نظرات ميرزا زين العابدين شيرازي)، يکي از حکما و فضلاي اين ناحيه در تاريخ منظومه خود چنين نوشته است: " تفرش را آرش كمانگير، که در زمان منوچهر يکي از پهلوانان نامي به شمار مي آيد و قصه تير افکندن او در مصاف با منوچهر و افراسياب افسانه معروفي است بنياد نهاده و به اسم خود (آرش) معروف نموده و به مرور ايام آرش به نام هاي گبرش، طبرش، طبرس، تپرش و سپس به تفرش تبديل شده است."تغيير اوليه نام از آرش به گبرش آنچه در افواه عوام مي باشد بدين علت بوده است که چون در آن منطقه در زمان هاي سابق زرتشتي ها (گبر ها) در آن زندگي مي کرده اند لذا نام شهر از آرش به گبرش تبديل و بعداً به تدريج تغيير يافته تا به تفرش رسيده است.3- اين شهر را در گذشته‌هاي دور طبرس و سپس طبرش مي‌ناميده اند و از قرن ششم هجري قمري، تاكنون تفرش خوانده مي شود. 4- در آثار جغرافيايي اسلامي به نام‌هاي طبرس، طبرش، تبرس، تبرش، تپرش آمده است. 5- «س» و «شين»‌ آخر اين واژه براي نسبت است، چنانكه در تاريخ بيهقي، آمده است: «طبس و اين تبش است به حكم چشمه آب گرم كه آن جا باشد آن را اين نام نهاده‌اند و طبش مي‌نوشته‌اند...» 6- بعضي تاريخ‌نگاران و همچنين مردم عامي بر اين باورند كه چون پيش از اسلام و در دوران نخستين اسلامي، گبرها يا زرتشتيان در اين ناحيه و نواحي پيرامون آن از جمله فراهان و آشتيان، سكونت داشته‌اند، اين شهر را «گبرش» ناميده‌اند. 7- از مقطعه بن مقفع روايت شده كه اراضي تفرش را طبرش بن همدان بنا كرده و به آبادسازي آن فرمان داده است. 8- ابراهيم دهگان از تفرش به نام‌هاي تبرس، تپرس، تپرش ياد كرده و بر اين باور بوده است كه ريشه اصلي اين واژگان «تپور» يا «تاپور» يعني ساكنان پيشين نواحي شمالي ايران است كه با علامت «ستان» ‌به معناي جايگاه تركيب شده و سرزمين تپورهاست. 9- واژه تفرش از دو پاره «تف» به معني ، گرمي و گرما و «رش» يعني چكيدن آب چشمه، باران اندك، ريختن آب چشمه و رودخانه تشكيل شده است. 10- واژگان طبرس، طبرش، تبرس و تفرش به معناي چشمه يا آب گرم است و و از آنجا كه در پاره‌اي نقاط تفرش كه داراي رگه‌هاي آهكي است، آب معدني آميخته با گاز، با فشار از آن خارج مي‌شود، دليل نام‌گذاري اين شهر به «تفرش» مي تواند وجود چشمه‌هاي آب گرم پيرامون آن باشد.
عکس: مهدي حبيبي
شرايط اقليمي و طبيعي تفرش:در صفحه 82 كتاب "بررسي آثار تاسيس دانشگاه در تفرش" مي خوانيم:« تفرش (Tafresh) از نظر اقليمي و طبيعي به گونه اي است تا در كنار نبود تاسيسات صنعتي بزرگ و بركنار از جاده هاي ترانزيتي داراي آرامش فضايي لازم براي آموزش به ويژه تحقيقات باشد. ميرزا زين العابدين فرزند حاجي ميرزا محمدرضا حكيم شيرازي در مقدمه ديوان سرخوش مي نويسد:«تفرش ( Tafresh) جلگه اي است كه از هر طرف كوه آنرا احاطه كرده و في الحقيقه قلعه اي است خدا آفرين از سنگ خارا كه جبال شامخه در جوانب آم حكم سور و بارو دارد و بدون عبور از گردنه ها و پيمودن كتلها وصول به آن محال مي باشد. اين جلگه كه طول آن كمتر از سه فرسخ و عرضش بيش از يك فرسخ است در 25 فرسخي تهران واقع در جنوب غربي آن است و مسافت تفرش تا شهر قم دو منزل كاروان است كه تقريباً چهارده فرسخ باشد و همچنين مسافت از تفرش تا سلطان آباد (اراک کنوني) ده فرسخ است و جز گردنه نقره كمر كه عبور از آن خالي از صعوبت نيست بقيه راه آن هموار و مسطح و از تفرش تا آشتيان و گركان هم بيش از دو فرسخ نمي باشد. تفرش از ييلاقات ممتاز عراق (معرب اراك) محسوب و لطف و اعتدال هواي آن به كمال و مياه قنوات چشمه سارهاي آن را براي تبريز به يخ حاجتي نيست. فواكه و اثمار آن جز انار كه به علت سردي هوا نشوو نمائي ندارد همه خوب و مرغوبند. مغز بادام و گردو و كشمش سبز و سنجد و قيسي آن كه خشكبار محسوب است به ممالك خارجه حمل مي نمايند و مي توان گفت به اقصي بلاد مي برند. تنباكو، سبزيجات و بقولات و محصول جاليزش نيكوست. اما غله يعني گندم و جو كفايت سكنه و اهالي را نمي كند و بايد از اطراف و حوالي تدارك آذوقه براي خود بنمايد.شكار صحرائي آنجا تيهو، كبوتر، بلدرچين، قمري، سار، خرگوش، مرغ آبي، كبك، بز، ميش فراوان است.معدن نمك و گچ و از قرار مذكور معدن سرب و آهن و نقره در كوه هاي آن يافت مي شود.آب و هوا روح و صفا و ساير شرايط زندگاني و حسن منظر از اين خوبتر متصور نيست، و الحق جاي تفرج و تعيش و كامراني است و هر كس در فصل بهار از فراز كوه جلگه تفرش را ديده باشد داند كه بهشتي مجسم است و ثاني اثنين باغ ارم و در گلستانها نواي بلبل و قمري و سار و در بوستانها غوغاي صلصل و تذرو و هزار برزبر شاخسار و پيرامون گلزار هوش زداي اهل ذوق است و بادبزن آتش شوق.اغلب اراضي تفرش مشجر است و باغات باثمر.»در صفحه 35 كتاب جغرافياي تاريخي تفرش نوشته شده: "مردم تفرش صاحب ذوق و ذكا و دانش و دها مي باشند. همه به تحصيل كمال راغب و رفعت و مزيت را طالب، حتي اولاد دهاقين پس از فراغ از شيار و شخم و افشاندن بذر و تخم به نوشتن و خواندن مشغول شوند. و به راه بطالت و كسالت نروند. معروفست مادرها از همان عهد مهد چون با فرزتدان سخن مي رانند آنها مستوفي و وزير پيشكار خطاب مي نمايند." همچنين در صفحه 87 كتاب "بررسي آثار تاسيس دانشگاه در تفرش" مي خوانيم: «بعضي از رجال نامي ايران اين منطقه عبارتند از: · شيخ طبرسي (صاحب تفسير مجمع البيان) · ميرزا بزرگ قائم مقام · ميرزا تقي خان اميركبير · نظامي · ميرزا عبدالعظيم قريب گركاني · اديب الممالك فراهاني · ابوالقاسم سحاب · حاج ميرزا حسن آشتياني · خواجه نصيرالدين طوسي · دكتر محمود حسابيدر شرح حال ابوالقاسم سحاب مي نويسند ابوالقاسم در همان تفرش فراگرفتن مقدمات زبان فرانسه را نيز آغاز كرد و براي تعليم، بعضي دختران اعيان و سادات تفرش به اندرون خانه آنها رهنمون شد و براي اولين بار مكتب دخترانه اي در تفرش بنياد نهاد كه شايد نخستين مكتب دخترانه در ايران باشد. مقام معظم رهبري در سخنان خود در فرمودند كه جد سوم پدري ما آدم خوش قامتي از تفرش بودند كه به خامنه آذربايجان مهاجرت و در آنجا با خانواده خياباني وصلت مي نمايد. وضعيت جغرافيايي:اين شهرستان در داخل حوضه ابريز رودخانه ابکمر به ارتفاع 1900متر از سطح درياي آزاد قرار دارد و از طريق رشته کوه مرکزي ايران از سمت شرق جنوب و غرب محصور ست و با شيب تندي به دره پر اب قره چاي ختم مي شود. تفرش در حال حاضر عبارت است از دو قصبه آباد و روستاهاي متعلق به آن، كه نام يكي «فم» و ديگري «طرخوران» است و از مهم‌ترين و برجسته‌ترين آثار باستاني آن مي‌توان به امامزاده زيدبن قاسم، كوهك تفرش، امام‌زاده احمد كوهي و برج شيشه، بقعه ابوالعلي مهدي، امام‌زاده محمد و مسجد جامع ششناو، اشاره كرد. شهر تفرش، از يك سو در منطقه غربي استان قم و از سوي ديگر در فاصله 119 كيلومتري شمال شرقي اراك قرار گرفته است. جمعيت آن در يک منبع 56450 نفر ذکر شده است. وب سايت دانشگاه اراک 52227 را ذکر کرده است و در سالنامه تفرش جمعيت تفرش و حومه در زير جمعيت شهرستان تفرش و شهرستان آشتيان به همراه جمعيت روستايي و شهري به تفکيک درج کرده است.
جمعيت شهري
مساحت تفرش 3735 کيلومتر مربع است. مرکز آن شهر تفرش(ترخوران-فم) است که محله هاي دامرز؛ کوکان؛ دنيجرد؛ طاد؛ الويجان؛ قلعه قدس؛ محين اباد و کوهين جزء محلات شهر محسوب مي شوند.جمعيت شهر تفرش بالغ بر 11879نفر است اين شهرستان شامل دو بخش مرکزي و فراهان است و از شمال به ساوه از خاور به قم از جنوب به اراک و از باختر به استان همدان محدود مي شود. آب و هواي تفرش معتدل کوهستاني با زمستان هاي سرد و پر برف و تابستان هاي ملايم است.ميانگين درجه دماي تفرش، در تابستان 2/19 و در زمستان 4/6 گزارش شده است. متوسط حداكثر و حداقل دماي اين شهر در تابستان 33 درجه و 2/5- درجه سانتيگراد در زمستان مي باشد.معدل بارندگي سالانه ميزان بارندگي ساليانه آن بين 3/254 ميليمتر و 3/287 ميليمتر مي باشد. كه نشان دهنده نزولات جوي مناسب مي باشد. و ايام يخبندان آن 73 روز ميباشدبلند ترين کوه آن کوه کلاهه؛ کوه دره قاسم کوشه؛ گردنه تهران؛ قله بندير؛ گندم کوه؛ ورمنار؛ دو برادران؛ گرم آسمان؛ گوه گر و ... رود هايش رود خلچان؛ اب کمر؛ قره چاي آردين و رود خانه بن دريان است.گويي همه عناصر طبيعي در کارند ؛ تا طبيعت اين منطقه به روحبخشي نسيم کوهستان گردد و رود و کوه و چشمه اش؛ سر منشا زلاليت مردم دانش پرور آن. ديدنيهاي تفرش منبع: بررسي آثار تاسيس دانشگاه در تفرش، مهندس غلامرضا حيدري منبع: سالنامه انجمن تفرشي ها منبع: http://www.uan.ir/news/Print/?id= 1402